سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باران بهانه بود تا زیر چتر تو تا انتهای کوچه بیایم...!!

عید

تنها زمان سال که هم خوبه حالت..........

هم با خودت درگیره حس دردی ...عیده.....

کاری ندارم عید برمی گردی یا نه.....

تو هر زمان سال که برگردی...

.......عیده....

هفت سین امسالو کناره آینه چیدم!!!

تا لحظه لحظه....جای خالیتو ببینم....

تقویم امسالم تموم شد....بسه...برگرد

تنها محاله پای این سفره بشینم.......

 

ادامه مطلب...

+ نوشته شده در یکشنبه 91/12/27 ساعت 12:50 عصر توسط باران پاییزی | نظر

بدون شرح7

حالم را پرسیدند گفتم: روبه راهم

نمیدانند رو به راهی هستم که تورفتی....


چه اشتباه بزرگیست تلخ کردن زندگیمان برای کسی که

دردوری ما...شیرین ترین لحظات را دارد...........


هرچه میرم نمیرسم........گاه باخود فکر میکنم

نکند من باشم..کلاغ آخر قصه ها......


چقدر تلخ است بعد از سالها نیمه گمشده ات را....

کامل بیابی......!!!!


تورا چه به فرهاد....یک فرهاد بودو یک بیستون عاشقی

توهمین یک وجب دیوار را بردار...من باورت می کنم....


گاهی هیچ کس را داشته باشی بهتر ازداشتنه....

بعضی ها تنها ترت می کنند.....


اینجا زمین است.....رسم آدم هایش عجیب است....

اینجا گم که می شوی....به جای اینکه دنبالت بگردند....

فراموشت می کنند...!!!!


گرچه سکوت بلند ترین فریاد عالم است اما......

گوشهایم دیگر طاقت فریاد های تورا ندارد.....کمی بامن حرف بزن!!!


گاهی حس آخرین بیسکوییت مونده تو بسته ساقه طلایی رو دارم....

تنهاو...........خرد شده!!!


از جداییمان برای هرکسی گفتم....حق را بمن داد...اما

اینها نمیدانند من حق را نمی خواهم.....حق که برای من

تو نمی شود....

ادامه مطلب...

+ نوشته شده در چهارشنبه 91/12/23 ساعت 10:31 صبح توسط باران پاییزی | نظر

خیلی دلتنگم ببار باران...

می شود باران ببارد؟همین امشب!


قول می دهم فقط
قطره های پاکش را بغل کنم!


و بی هیچ اشکی
دستهایش را بگیرم

قول می دهم
فقط بویش را حس کنم!

اصلا اگر ببارد


فقط از پشت پنجره نگاهش می کنم


قول می دهم برایش شعر نگویم


فقط... می شود؟
امشب.... ؟


خدایا

دلم به اندازه تمام روزهای بارانی تنگ است

برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید


+ نوشته شده در جمعه 91/12/18 ساعت 9:27 عصر توسط باران پاییزی | نظر

درد

درد دارد وقتی می رود...

وهمه می گویند: دوستت نداشت؟

وتو نمی توانی ثابت کنی هر شب

با عاشقانه هایش ....

خوابت می کرد!!!!

 

 

چنگیز می شوم تا سلاخی کنم

تمام دیروزهای قشنگم را...

که بتازم بر تمام قاصدک های مهاجری که

از تو خبر می آورند....

امروز باهمه ی دنیا قهرم.....

اما تو ...صدایم کن ...برمیگردم!!

سادگی کودکانه ام را میبینی؟؟؟؟

 

برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید

 

دیگر نمی گویم....گشتم نبود نگرد نیست!!!

بگذار صاقانه بگویم:گشتم...اتفاقا بود!!!

فقط مال من نبود....

بگذار دیگری بگردد ....شاید مال اوست!!

 

 

لطفا خودت زحمت این "بی " را بکش...

بگذارش جلوی "معرفت"

بچسبانش تنگ نام قشنگ خودت...

من دلم نمی آیداز این کارها بکنم!!!

 

برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید

 

مدت هاست..مجازی میخندیم...

مجازی شادیم...مجازی عاشق می شویم...

مجازی هم را دلداری می دهیم...

اما......................

واقعی تنهاییم....واقعی درد می کشیم...

و واقعی از عشق های مجازی لطمه می بینیم....

 

برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید


+ نوشته شده در یکشنبه 91/12/13 ساعت 9:42 صبح توسط باران پاییزی | نظر

سالهاپیش

سالها پیش وقتی جوان بودم

او روزی از روی صندلی بلندشدوبه من گفت:

دوستت دارم...!!!!

زمان!

ای دزدیکه همه چیزهای شیرین رااز آن

خودکرده ای....این راهم به فهرست خود

اضافه کن....

هرچند حالاخسته و غمگینم..

و سلامت و قدرت از وجود من رفته است!!!

اما نگو پیرم...!!

ای دزدی که همه چیزهای خوب را از آن خود میکنی...

این راهم به فهرست خود اضافه کن...

او روزی به من گفت:

دوستت دارم....!!!

(لی هانت)

برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید

 

فرض کن به عکاس بگویم:تارهای سفیدموهایم را

سیاه کند...

چین و چروک صورتم را...

ماست مالی کند.....روی لبانم خنده بکارد...

بازهم از نگاهم پیداست...

که چقدراز نبودنت ...

بهم ریخته ام..!!!

 

نفهمیدم آمدنت را حیران تماشا کنم....

یا رفتنت را....

می گویند:باد اورده را باد می برد...

قبول.....

اما لعنتی...

تو که با پای خودت آمده بودی...

 


+ نوشته شده در سه شنبه 91/12/8 ساعت 11:11 عصر توسط باران پاییزی | نظر

نقاش باشی

نقاش باشی!چقدر میگیری بیایی و

صفحه های سیاه دلم را رنگ کنی؟

بعدبرای دیواره اتاق دلم یک روز آفتابی بکشی؟

که نور آفتاب تا میانه اتاق آمده باشد......

راستی من روی صورتم یک خنده  می خواهم...

نرخ خنده که گران نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید

 

یادته یه روز به من گفتی:هروقت خواستی گریه کنی....

برو زیر بارون که نکنه نامردی اشکاتو ببینه و

بهت بخنده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گفتم : اگه بارون نبود چی؟؟؟

گفتی : اگه چشمای قشنگه تو بباره.آسمونم گریش میگیره....

گفتم: یه خواهشی ازت دارم!!!!!

وقتی آسمون چشام خواست بباره تنهام نذار!!!

گفتی : چشم

حالا من امروز دارم گریه می کنم...اما آسمون نمی باره

توهم اون دوردورا وایسادی ....و

بهم می خندی!!!!!!!!!!!!!!

 


+ نوشته شده در یکشنبه 91/12/6 ساعت 8:14 عصر توسط باران پاییزی | نظر

عشق

از پس شیشه عینک استاد ...

سرزنش بار به من می نگرد.....

باز در چهره ی من می خواند ....

که چه ها در دل من می گذرد.....

می کند مطلب خود را دنبال....

بچه ها عشق گناه است گناه.....

وای اگر بر دل نو خواسته ای.....

قطره ی عشق بتازد بی گاه.....

مبصر امروز چو اسمم را خواند.....

بی خبر داد کشیدم غایب....

رفقایم همگی خندیدند......

که جنون گشته به طفلک غالب....

بچه ها هیچ نمی دانستند...

من آنجا و دلم جای دگر.....

دل آنهاست پی درس و کتاب....

دل من در پی سودای دگر.....

من به فکره تو وآن روز بهار....

که تو را دیدم در آن جامه ی سبز...

نو سخن گفتی اما نه ز عشق ....

من سخن گفتم اما نه ز درد...

با خیالت خوشم از اول زنگ....لحظه ای فارغ از این دنیایم...(سپهری)

 


+ نوشته شده در چهارشنبه 91/12/2 ساعت 1:4 عصر توسط باران پاییزی | نظر